ظالم و بیرحم گردیدن. (ناظم الاطباء). کنایه از مرتکب شدن بیرحمی و بی شرمی و بی مهری وبی رویی و دیگر امور ناملایم. (آنندراج) : گر سگی کردیم ای شیرآفرین شیر را مگمار بر ما زین کمین. مولوی
ظالم و بیرحم گردیدن. (ناظم الاطباء). کنایه از مرتکب شدن بیرحمی و بی شرمی و بی مهری وبی رویی و دیگر امور ناملایم. (آنندراج) : گر سگی کردیم ای شیرآفرین شیر را مگمار بر ما زین کمین. مولوی
گسیل کردن. فرستادن و روانه کردن کسی بجایی: چون گسی کردمت به دستک خویش گنه خویش بر تو افکندم. رودکی. از آن دشت آواز دادش کسی که جاماسب را کرد خسرو گسی. دقیقی. بدو گفت پرموده را بی سپاه گسی کن بخوبی بدین بارگاه. فردوسی. دژم بود از آن دختر پارسا گسی کردن از خانه پادشا. فردوسی. چو ویس دلبر آذین را گسی کرد به درد و داغ دل مویه بسی کرد. (ویس و رامین). مدار او را به بوم ماه آباد سوی مروش گسی کن با دل شاد. (ویس و رامین). پس آنگه دایه را با یک جگر تیر گسی کرد از میان دشت نخجیر. (ویس و رامین). سر مه دگر هدیه ها با سپاه گسی کرد و شد نزد ضحاک شاه. اسدی. گسی کرد دیگر سپه هرچه داشت همه زنگیان را ز ره بازداشت. اسدی. گسیشان کن اکنون بنزد پدر ابا نامه سود و زیان درسپر. شمسی (یوسف و زلیخا). گسی تان کنم با همه کام دل همه رامش و ناز و آرام دل. شمسی (یوسف و زلیخا). ز درگاه خود شاه نیک اخترش گسی کرد با خلعتی درخورش. نظامی
گسیل کردن. فرستادن و روانه کردن کسی بجایی: چون گسی کردمت به دستک خویش گنه خویش بر تو افکندم. رودکی. از آن دشت آواز دادش کسی که جاماسب را کرد خسرو گسی. دقیقی. بدو گفت پرموده را بی سپاه گسی کن بخوبی بدین بارگاه. فردوسی. دژم بود از آن دختر پارسا گسی کردن از خانه پادشا. فردوسی. چو ویس دلبر آذین را گسی کرد به درد و داغ دل مویه بسی کرد. (ویس و رامین). مدار او را به بوم ماه آباد سوی مروش گسی کن با دل شاد. (ویس و رامین). پس آنگه دایه را با یک جگر تیر گسی کرد از میان دشت نخجیر. (ویس و رامین). سر مه دگر هدیه ها با سپاه گسی کرد و شد نزد ضحاک شاه. اسدی. گسی کرد دیگر سپه هرچه داشت همه زنگیان را ز ره بازداشت. اسدی. گسیشان کن اکنون بنزد پدر ابا نامه سود و زیان درسپر. شمسی (یوسف و زلیخا). گسی تان کنم با همه کام دل همه رامش و ناز و آرام دل. شمسی (یوسف و زلیخا). ز درگاه خود شاه نیک اخترش گسی کرد با خلعتی درخورش. نظامی
کوشش کردن. جهد کردن: سعی کنم در شکست و هیچ چیز از آنچه از بیعت به آن تعلق گرفته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چگونه در هلاک گاو سعی کنم. (کلیله و دمنه). قسمی که مرا نیافریدند گر سعی کنم میسرم نیست. سعدی. و همگنان در استخلاصش سعی کردند. سعدی (گلستان). چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چو روبه چه باشی به وامانده سیر. سعدی. ، شتافتن و آن یکی از اعمال حج است که رفتن حجّاج باشد از صفا به مروه چهار بار و بازگشتن از مروه به صفا سه بار با ترتیب خاص: گفت نی گفتمش چو کردی سعی از صفا سوی مروه بر تقسیم. ناصرخسرو. رجوع به سعی شود
کوشش کردن. جهد کردن: سعی کنم در شکست و هیچ چیز از آنچه از بیعت به آن تعلق گرفته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چگونه در هلاک گاو سعی کنم. (کلیله و دمنه). قسمی که مرا نیافریدند گر سعی کنم میسرم نیست. سعدی. و همگنان در استخلاصش سعی کردند. سعدی (گلستان). چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چو روبه چه باشی به وامانده سیر. سعدی. ، شتافتن و آن یکی از اعمال حج است که رفتن حجّاج باشد از صفا به مروه چهار بار و بازگشتن از مروه به صفا سه بار با ترتیب خاص: گفت نی گفتمش چو کردی سعی از صفا سوی مروه بر تقسیم. ناصرخسرو. رجوع به سعی شود