جدول جو
جدول جو

معنی سگی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سگی کردن
(کَ / کِ لَ وَ / وِ کَ دَ)
ظالم و بیرحم گردیدن. (ناظم الاطباء). کنایه از مرتکب شدن بیرحمی و بی شرمی و بی مهری وبی رویی و دیگر امور ناملایم. (آنندراج) :
گر سگی کردیم ای شیرآفرین
شیر را مگمار بر ما زین کمین.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
گسیل کردن. فرستادن و روانه کردن کسی بجایی:
چون گسی کردمت به دستک خویش
گنه خویش بر تو افکندم.
رودکی.
از آن دشت آواز دادش کسی
که جاماسب را کرد خسرو گسی.
دقیقی.
بدو گفت پرموده را بی سپاه
گسی کن بخوبی بدین بارگاه.
فردوسی.
دژم بود از آن دختر پارسا
گسی کردن از خانه پادشا.
فردوسی.
چو ویس دلبر آذین را گسی کرد
به درد و داغ دل مویه بسی کرد.
(ویس و رامین).
مدار او را به بوم ماه آباد
سوی مروش گسی کن با دل شاد.
(ویس و رامین).
پس آنگه دایه را با یک جگر تیر
گسی کرد از میان دشت نخجیر.
(ویس و رامین).
سر مه دگر هدیه ها با سپاه
گسی کرد و شد نزد ضحاک شاه.
اسدی.
گسی کرد دیگر سپه هرچه داشت
همه زنگیان را ز ره بازداشت.
اسدی.
گسیشان کن اکنون بنزد پدر
ابا نامه سود و زیان درسپر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
گسی تان کنم با همه کام دل
همه رامش و ناز و آرام دل.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ز درگاه خود شاه نیک اخترش
گسی کرد با خلعتی درخورش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طِ جَ دَ)
سواری کردن. (آنندراج بنقل از اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کوشش کردن. جهد کردن: سعی کنم در شکست و هیچ چیز از آنچه از بیعت به آن تعلق گرفته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چگونه در هلاک گاو سعی کنم. (کلیله و دمنه).
قسمی که مرا نیافریدند
گر سعی کنم میسرم نیست.
سعدی.
و همگنان در استخلاصش سعی کردند. سعدی (گلستان).
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چو روبه چه باشی به وامانده سیر.
سعدی.
، شتافتن و آن یکی از اعمال حج است که رفتن حجّاج باشد از صفا به مروه چهار بار و بازگشتن از مروه به صفا سه بار با ترتیب خاص:
گفت نی گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم.
ناصرخسرو.
رجوع به سعی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سری کردن
تصویر سری کردن
پشت هم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
جهد و کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسی کردن
تصویر گسی کردن
فرستادن و روانه کردن کسی به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
گردن کشیدن نافرمانیدن، دست اندازی ستم ستم کردن تعدی کردی تجاوز کردن، نافرمانی کردن یاغی شدن سرکشی کردن عصیان ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بری کردن
تصویر بری کردن
بیزار کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
کوشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تهی کردن
تصویر تهی کردن
تخلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبک کردن
تصویر سبک کردن
اهانت
فرهنگ واژه فارسی سره
تلاش کردن، کوشیدن، اهتمام ورزیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، جهد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
لمحاولةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
Try
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
essayer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
provare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
کوشش کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
пытаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
versuchen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
пробувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
próbować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
尝试
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
ลอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
চেষ্টা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
intentar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
jaribu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
試す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
לנסות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
시도하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
tentar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
कोशिश करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
proberen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
mencoba
دیکشنری فارسی به اندونزیایی